عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ب وب من خوش اومدی اینم عکسمه نظر بدید پیشنهاد بدید هرچی دوس داریت بدید اما بهم فحش ندید؛من زیاد نمیام عزیزان آپ کم میکنم؛شرمندتونم امیدوارم خوش باشید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (love black) و آدرس love.10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 55
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 261
بازدید کل : 77592
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 124
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 76
:: کل نظرات : 124

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 55
:: بازدید هفته : 61
:: بازدید ماه : 261
:: بازدید سال : 1205
:: بازدید کلی : 77592

RSS

Powered By
loxblog.Com

عجب صبري خدا دارد !
12 / 12 / 1390 ساعت 22:12 | بازدید : 313 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

 

عجب صبري خدا دارد !

 


اگر من جاي او بودم .

 


همان يك لحظه اوّل ، كه اوّل ظلم را مي ديدم از مخلوق

 

 بي وجدان ،

 

 جهان را با همه زيبايي و زشتي ، به روي يكدگر ،

 

ويرانه مي كردم .

 


عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم

 

عيش و نوش مي ديدم ،

 

 نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،

 

 بر لب پيمانه مي كردم .

 


عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


كه مي ديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده

 

از صد جامه رنگين ،

 

 زمين و آسمان را واژگون مستانه مي كردم .

 


عجب صبري خدا دارد !  


اگر من جاي او بودم .


نه طاعت مي پذيرفتم ، نه گوش از بهر استغفار

 

 اين بيدادگرها تيز كرده ،

 

 پاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه مي كردم .

 


عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان

 

 ، هزاران ليلي

 

 ناز آفرين را كو به كو ، آواره و ديوانه مي كردم .
 

 


عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


به گرد شمع سوزان دل عشّاق سرگردان ،

 

 سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه مي كردم .

 

 

عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


به عرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،

 

تا كه مي ديدم عزيز نابجايي ،

 

 ناز بر يك ناروا گرديده خواري مي فروشد ،

 

گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه مي كردم .

 

 

 عجب صبري خدا دارد !


اگر من جاي او بودم .


كه مي ديدم مشوّش عارف و عامي ، ز برق فتنه

 

 اين علم عالم سوز

 

 مردم كش ، به جز انديشه عشق و وفا ،

 

 معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه مي كردم .

 


عجب صبري خدا دارد !


چرا من جاي او باشم .


همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته

 

 و تاب تماشاي تمام

 

زشت كاري هاي اين مخلوق را دارد ،

 

 وگرنه من به جاي او چو بودم ،

 

يك نفس كي عادلانه سازشي ،

 

 با جاهل و فرزانه مي كردم .

 

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ماجرای آزمون استخدام ...
12 / 12 / 1390 ساعت 22:12 | بازدید : 309 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

ماجرای آزمون استخدام ...             

 

 

یك شركت بزرگ قصد استخدام تنها يك نفر را    


داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه تنها


يك پرسش داشت. پرسش اين بود :

شما در يك شب طوفاني سرد در حال رانندگي از


خياباني هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس


در حال عبور كردن هستيد. سه نفر داخل


ايستگاه منتظر اتوبوس هستند.

يك پيرزن كه در حال مرگ است. يك پزشك كه


قبلاً جان شما را نجات داده است. يك خانم/آقا


كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را


داريد. شما مي‌توانيد تنها يكي از اين سه


نفر را براي


سوار نمودن بر گزينيد. كداميك را انتخاب


خواهيد كرد؟ دليل خود را بطور كامل شرح دهيد:

پيش از اينكه ادامه حكايت را بخوانيد شما


نيز كمي فكر كنيد ....

...........

..........

........

.......

......

.....

.....

...

..

.

قاعدتاً اين آزمون نمي‌تواند نوعي تست


شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خاص خودش را


دارد.


پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را


نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر


حال خواهد مرد.


شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً او


جان شما را نجات داده و اين فرصتي


است كه مي‌توانيد جبران كنيد. اما شايد هم


بتوانيد بعداً جبران كنيد.


شما بايد شخص مورد علاقه‌تان را سوار كنيد


زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است


هرگز قادر نباشيد مثل او را پيدا كنيد.

از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند،


تنها شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ


خود نداد. او نوشته بود :


سوئيچ ماشين را به پزشك مي‌دهم تا پيرزن را


به بيمارستان برساند و خودم به همراه همسر


روياهايم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس


مي‌مانيم.

پاسخي زيبا و سرشار از متانتي كه ارائه شد


گوياي بهترين پاسخ است و مسلما همه


مي‌پذيرند


كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در


ابتدا به اين پاسخ فكر نمي‌كند. چرا؟

زيرا ما هرگز نمي‌خواهيم داشته‌ها و


مزيت‌هاي خودمان را

 

(ماشين) (قدرت) (موقعيت)


از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهي‌ها،


محدوديت ها و مزيت‌هاي خود را از خود دور


كرده يا ببخشيم گاهي اوقات مي‌توانيم


چيزهاي بهتري بدست بياوريم.

تحليل فوق را مي‌توانيم در يك چارچوب


علمي‌تر نيز شرح دهيم: در انواع رويكردهاي


تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي


است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار


مي‌گيرد.

در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در


چارچوب


مفروضات و محدوديت‌هاي محيطي خود،


استفاده مي‌كند و قادر نمي‌گردد از زواياي


ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند.

تفكر جانبي سعي مي‌كند به افراد ياد دهد كه


در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات


و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي


ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و


حسابي به مسائل نگاه كنند.

در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم


مزيت‌هاي خود را ببخشيم مي‌توانيم چيزهاي


بهتري بدست بياوريم.

شايد خيلي از پاسخ‌دهندگان به اين پرسش،


قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را


ببخشند تا همسر روياهاي خود


را به دست آورند. بنابراين چه چيزي باعث


مي‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند.

دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر


نمي‌كنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول


را كنار نمي‌گذارند. اكثريت شركت‌كنندگان


خود را در اين چارچوب مي‌بينند كه بايد يك


نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه


مي‌توانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين


باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
...مجازي شده ام...
12 / 12 / 1390 ساعت 19:42 | بازدید : 538 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
مجازي شده ام...

كسي حرفهايم رانمي فهمد..سخنانم نامفهوم است...گويي همه ازمن خسته ام...

حتي ديگر پاسخ سلامم هم گفتنش برايشان سخت است...مي گويند آزادنيستي...رهاباش...فكرمي كننند ديوانه ام...

صحبت هايشان باورم مي شود و هريك تيري مي شود به سمت قلب خسته از تپيدنم!

من مرده ام,جسمم حركت مي كند...اما روحم خسته است...

شعله وجودم هرروز بي فروغ تر از ديروز مي شود...صحبت هايشان همانند آب است خاموشم مي كند...

سكوت كرده ام..مي گويندبازهم بيشتر...

مي خواهند خودم نباشم...

من نابود شده ام....

تمام شده ام...

اما آرامم...

آرام خسته...!

بازهم سكوت مي كنم...!

عادت كرده ام به سكوت روزهايم وفرياد اشك هايم درشب!

عادت كرده ام به شكستن آيينه...

خودم را كه در ان مي بينم مي خندم...

خنده اي شبيه به جنون...

به ديوانگي ام مي خندم...

.........   ...........   ........ تعريف نشده ام .........   ...........  ........

من منم نه كس ديگري...

اما همه ميخواهند من,او باشم...

ديگري مي گفت:چه زيباست تولد ضميرها...!؟

آنه كليشه اي فكر ميكنند...آنها آدم نمي خواهند....عروسك براي بازي مي خواهند...!

من نمي توانم اينگونه زندگي كنم!

فزياد مي زنم براي تو! توئي كه مي گويي من نباشم...گوش كن به صدايم....:

من منم...

من _________ « من » _________ مي مانم...

من _________ « من » _________ خواهم ماند...

تو « او » مي ماني...

...« او » زندگي مي كني...

...« او » مي روي...

...« او » مي ميري...

دريغ از آنكه تو « تو » هستي...!!

سالهاست كه به خودت دروغ مي گويي...

دروغ هايت باورت شده...

تو باخودت نيز غريبه اي...!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
متضادعشق...!
12 / 12 / 1390 ساعت 19:42 | بازدید : 561 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
چقدر زود آغازهايمان بوي پايان مي گيرد,نيمكت باهم بودنمان ديگر تحمل مارا ندارد!

هريك به تنهايي بايد نيمكت را تجربه كنيم...

امشب متضادعشق را فهميدم...غصه است...

چقدر زود تمام شده ايم

هرچه باخود حساب مي كنم اين فاصله جدايي تااين حدنمي تواند باعث فراموشي دل شود...!

دلت خيلي زود رفت...

قانون زندگيست بعدازمن  «او» مي آيد...!

او....!

آهــــــ...ــــــــــــــ!

دروغ هايت به دلت نيز راه پيدا كرده اند,دلت خسته است اما نمي گويي...!

چقدر زود تبديل به حادثه شده ام!!!!!!!

عادت كرده ام به بهانه هايت...

... گذشته منطق بيشتري داشتند...!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا با من است .....
12 / 12 / 1390 ساعت 18:30 | بازدید : 533 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

بازی در نیار ..دلم ازت پره ....بازی درنیار ...

دلم رو پس بیار ...زخمی که زدی مونده یادگار .....دیگه خسته شدم از بهونه هات ...

مثه قفس شده برام رنگه نگات .....این آخر کار بازی درنیار .....

از تو خسته ام...دل شکسته ام... سهم من از چشات شده غصه و غم .....

دیگه با تو بدم ...قیدت رو زدم .....

من بد شدن و مثه تو بلدم .....

خیلی فک کردم ...... دیگه باورت ندارم ....هیچ حرفتو باور نمی کنم ..... خیلی سخته ....

چه قدر داشتنت خوب بود ... ولی بود ! ......

به کاری که میکنم ایمان دارم .....میبینی ؟؟؟؟ به جای اینکه تو رو باور داشته باشم ...نداشتنو باور دارم

ای کاش بد نمیشدی ....با زندگیم بد بازی کردی ....

خیانت؟؟؟....

خدایا اگرتنها ترین تنها شوم باز با منی

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
.....یا میخورم به پاییز یا می رسم به بهارم .....
12 / 12 / 1390 ساعت 18:30 | بازدید : 566 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
 

10183 عکس هايی از خیانت در عشق

واسه عاشقی دیگه خیلی دیر شده ...............

خسته شده بودم ازون همه نگاه های غریب ....حالا میگی عشقتم ؟؟؟؟

همین ؟؟؟؟!!!!!

حالا که به زمان جدایی از طریق شناسنامه نزدیک و نزدیک تر میشیم ..آروم ترم ....

باورم نمیشه سختی هام میخواد تموم شه

من تو رو با همه خیانت هات و دروغات تنها میزارم .....

 

.....یا میخورم به پاییز یا می رسم به بهارم .....

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چشم انتظار
12 / 12 / 1390 ساعت 15:42 | بازدید : 653 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
دارم از تو مینویسم

تو که هر شب توی خوابم

یه تبسمی رو لبهام

تو که میفهمی هنوزم

یکی هست این ور دنیا

یه نفر منتظر تو

یکی که بی کس و تنهاس

اون فقط خدا رو داره

با یه قلبه تیکه پاره

منتظر تو پشت شیشه

آخ چه سرده شب تیره

یه نفر گفته تو راهی

میگه بر میگردی امشب

بازم امشبم سحر شد

بازم صبرم بی ثمر شد

دل خوشم تا تو بیایی

سر رو شونه هام بزاری

تا دم صبح بی قراری

امشبم چشم انتظاری

قفسی دارم تو خونه

با یه بلبله دیوونه

اونم عاشقه بیچاره

دنباله یه راه چاره

نظر چشمای سیاهت

واسه صورت چو ماهت

اگه هر شبی بیایی

میشه بلبلم فراری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صبر
12 / 12 / 1390 ساعت 15:42 | بازدید : 611 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
    1. صبر
    2.  
    3. صبر باید کرد در این منزلگه پیر خرابات
    4.  
    5. که در عاشقی و دوستی تنها گناه است
    6.  
    7. صداقت حرف بی ربطی است در این جمع
    8.  
    9. که انان خود غریب و بی پناهند
    10.  
    11. ولی کن من یه مجنونم در این بین
    12.  
    13. یه مجنون و یه سر گشته در این حین
    14.  
    15. چه میشد تو در این میخانه با ما یار بودی
    16.  
    17. شریک غمزه و هر یک ناز بودی
    18.  
    19. چرا اینگونه بار خود ببستی؟
    20.  
    21. چرا با نارفیقان عهد بستی؟
    22.  
    23. سبوی جام و بخشیدی به یاران
    24.  
    25. خود اینگونه خراب و زار گشتی
    26.  
    27. شراب ناب و جام زرین در بر توست
    28.  
    29. هوای کوی یاران در سر توست
    30.  
    31. چرا پیمانه پیمانه سبوی عشق خوردی؟
    32.  
    33. که اینگونه پریشان حال و دردمندی؟
    34.  
    35. تو از رسم و رسوم عشق چه میدانی؟
    36.  
    37. فقط میخانه و جام شراب و می پرستی؟
    38.  
    39. بیا یکدم نظر بر حال ما کن
    40.  
    41. که ما اینگونه عاشق پیشه هستیم
    42.  
    43. ولی کن عاشقی مستی نمیخواد
    44.  
    45. می و جام شراب و لهو نمیخواد
    46.  
    47. سبب شد تا بگویم حال رندان
    48.  
    49. بگویم این چنین بود درد هجران
    50.  
    51. بیا درسی بگیر از حال و روزم
    52.  
    53. که منهم مثل تو روزی نبودم
    54.  
    55.  
    56.  

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خدا
12 / 12 / 1390 ساعت 15:42 | بازدید : 689 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

خدا

 

میخوام ازت اسمی نباشه رو لبام

میخوام ازت حسی نباشه تو شبام

داره شرمم میگیره  از این چشا

داره اشکم میگیره با این نگاه

نمیخواستم تو رو نادم ببینم

تو رو گریون توخیالم ببینم

اما این خدا چه بس مهربونه

درد هر ناکسی و خوب میدونه

وقتی هر شب منو گریون میدیدش

منو تنها توی ایوون میدیدش

وقتی که دیدش اسیر غم شدم

تو بدی ها مردم و بی کس شدم

منو تنها توی راه رها نکرد

دستم و گرفتو باز شیدام نکرد

اون خودش خوب میدونست من حیرونم

گدای عشق زمینی هستم و چه دیوونم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
منزل خدا
12 / 12 / 1390 ساعت 13:53 | بازدید : 641 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

 

 

الو سلام ، منزل خداست ؟

این منم مزاحمی که آشناست .

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

 ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست .

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

 چرا  به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست ؟

الو الو....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد ،

 خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست ؟

چرا صدایتان نمی رسد ، کمی بلند تر، صدای من چطور؟

خوب و صاف و واضح و رساست ؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم ،

 شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست .

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم ،

 پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

. الو ، مرا ببخش ،

 باز هم مزاحمت شدم ،

 دوباره زنگ می زنم ،

دوباره ............تا خدا خداست!!

دوباره ........... تا خدا خداست

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
«ای کاش هیچ وقت کوچولو ها ، آدم بزرگ نمی شدند»
12 / 12 / 1390 ساعت 13:53 | بازدید : 624 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

بچه که بودم اگر کار بدی می کردم آدم بزرگ ها به من چشم غره می رفتند

و من می فهمیدم که کارم اون قدر بد بوده که توانسته اون ها رو ناراحت بکنه !

  دیگه انجامش نمی دادم  یا اگر هم تکرار می شد آن قدر می گفتم ببخشید

 تا از نگاه سرد اون ها در امان بمونم .

اما کمی که بزرگ تر شدم فهمیدم فقط ما کوچولو ها اشتباه نمی کنیم

 آدم بزرگ ها هم اشتباه می کنند با این تفاوت که اشتباهاتشون خیلی بد تر از مال ما است ...

 اما ان قدر به خودشون مطمئن هستند که حتی برای یک لحظه با خودشون فکر نمی کنند

 که شاید کارشون اشتباه بوده ...

براشون مهم نیست که کوچولو ها از دستشون ناراحت بشن

 و از نگاه سرد کوچولو ها خجالت زده نمی شوند .

بزرگ که شدم فهمیدم چقدر پاک بودیم وقتی که بچه بودیم

و چه گوهری رو از دست دادیم حالا که بزرگ شدیم !

فهمیدم دنیای ادم بزرگ ها دنیا ی کثیفی است.

 یک باتلاق از کثافت که بوی تعفنش تمام عالم رو پر کرده

و آدم بزرگ ها روز به روز بیشتر در اون فرو می روند .

حا لا که بزرگ شدم فقط افسوس می خورم

 افسوس می خورم که چرا قدر بچگی رو ندونستم وبزرگ شدم .

چرا وارد دنیای فاسد انسان ها شدم ؟

«ای کاش هیچ وقت  کوچولو ها ، آدم بزرگ نمی شدند»

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
باران
12 / 12 / 1390 ساعت 13:53 | بازدید : 620 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

 

این سوال ذهنه یکی از دوستانم رو مشغول کرده

 و

اونو برام کامنت گذاشته بود

حالا من این سوال رو از شما می پرسم :

چرا وقتی بارون مییاد دل آدما میگیره اما وقتی دله آدما میگیره بارون نمییاد؟ 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
؟
12 / 12 / 1390 ساعت 12:41 | بازدید : 705 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
شیوه ی زندگی از چیست؟

برای چه تلاش میکنیم؟

امروز چه کار مهمی داریم؟

هدف از کار کردن چیست؟

بعد از کار چه باید کرد؟

اتفاق مهم کی رخ میدهد؟

شرایظ چطور محیا میشود؟

فردا صبحچه کار مهمی دارم؟

خدا از من چه میحواهد؟


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ضرب بگیر
12 / 12 / 1390 ساعت 12:41 | بازدید : 633 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
ضرب بگیر تا شروع کنم, می خواهم اینبار به ساز تو برقصم

شاید این بار تو راست بگویی

از ضرب ننداز, جداً می خواهم به ساز تو برقصم

بارها مرا سرزنش کردی, بارها تو سری خور تو شدم

اینبار تو ضرب بگیر

خسته ام از این همه منت, خسته ام

دستت را از دوشم بردار و ضرب بگیر, من آماده ام.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
12 / 12 / 1390 ساعت 11:59 | بازدید : 681 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )
یادش بخیر سال پیش تو این روزها همه توو اینترنت میگشتن توو بالاترین توو جرس تا ساعت تظاهرات فردا رو پیدا کنن و بعدش به همدیگه خبر بدن.اما امسال چی؟؟همه میآن و می گردن تا قرکانس فارسی ۱ رو پیدا کنن و به همدیگه خبر بدن.

عجب.ما رو باش!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
۲۰۰۰۰۱
12 / 12 / 1390 ساعت 11:59 | بازدید : 617 | نوشته ‌شده به دست ♥◊ρэdяαм◊♥ | ( نظرات )

مدیر: خانم اگه میخوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری...

زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟

- اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!!زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن!- این که شهریه نیست اسمش همیاریه!

زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن!

- خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر...

زن : آقای مدیر من دوتا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!

ـ خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟!

آهای مستخدم،این خانم رو به بیرون راهنمایی کن!!

...

زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود...

اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد...

روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد :

کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز ...

ستاد مبارزه با بیسوادی ...

تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود : با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید !؟

زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:

با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید !؟


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد